باز دگر باره رسید اربعین ،جوش زند خون حسین از زمین

شدچهلم روز عزای حسین ،جان جهان باد فدای حسین

 

من هم خیلی دوست داشتم امسال اربعین در کربلا باشم ولی نشد من لایق همراهی کاروان حضرت زینب نبودم عمه جان در این روزها چه زجرها کشیدی ولی خوشحال باش لحظه ی دیدار با برادرت فرا می رسد

   دوشنبه 15 آبان 1396نظر دهید »

وقتی چادرت را محکم دور خودت  گرفته ای و به سمت کربلا می روی یا د زینب می افتم هر چه محکم تر میگرفت محکم تر می زدند.


موضوعات: کربلا
   دوشنبه 8 آبان 1396نظر دهید »

شهادت افتخار ماست

      از گلستان ،جز نسیم عطر اگین نیاید.،و از باغ ،جز عطر دل نشین،نشاید. بچه شیر همواره به شیر میماند ،و هما سه سرای شام همچون حماسه آ فرین  کربلا،حماسه می آفریند . آری ،سخن از سید سا جدان وزینت عابدان، چهارمین اسوه ی خط امامت و ولایت است ،ان که سالها بیمارش خواندند واز تو شخصیتی ضعیف و ذلیل ساختند . و اکنون هم که بیش از سی سال از انقلاب می گذرد وآن ذهنیت تا حد زیادی از بین رفته، حضرتش را حداکثر امامی خانه نشین معرفی می کنند که عمری دعا خوانده و گریه کرده و هر گاه آب یا غذا یا طفلی می دیده، اشک ریخته است،فقط همین !دیگر، بعد حماسی و ساسی همین دعا و گریه را نیز بیان نمی کنند .

اینها  همه را گفتیم تا بگوییم حضرت زین العابدین امام چهارم ما همچون سومین امام ،سالار شهیدان حماسی و حماسه آفرین بوده است.

 


موضوعات: امام سجاد(ع)
   دوشنبه 24 مهر 1396نظر دهید »

همه دسته گل به آب می دهند ، اما انگار حکایت ما فرق دارد..

ما دسته گل به خاک می دهیم .. انگار آنان که زلال تر از آبند ، باید خاک آلود به دیدار رب العالمین بروند .

ما دسته گلی به خاک فکه دادیم که عطرش هنوز هم به مشام می رسد …از همان روزی که پر کشید ،فهمیدم که ماموریت زمیتی اش تمام شده …

اعتراف می کنم که امتحانش را خوب پس داد … خیلی خوب … .

نه،ابراهیم برای فکه زیاد بود ! او حالا می باید ، به جای آباد کردن فکه ،به داد دل مکه مانند ما می رسید …

از هما ن شبی که دست عنایتش را بر سرم کشید ،در مکه دلم ،مسجد الحرامی ساخته ام که سجده بر هر کسی غیر از حضرت پروردگار در آن حرام است .معجزه آن دسته گلی که در فکه ندا شد تا مکه دل ها را آباد کند.

   چهارشنبه 20 اردیبهشت 1396نظر دهید »

 

                                                            

 

 

باز هم مثل شبهاي قبل .نيمه شب كه از خواب بيدار شدم دوباره ديدم كه ابراهيم روي زمين خوابيده .با اينكه رختخو اب برايش پهن كرده بوديم ،اما ز مسجد آمد ،دوباره روي فرش خوابيد .صدايش كردم گفتم :داداش جون ،هوا سرده ،يخ مي كني . چرا توي رختخواب نمي خوابي ؟گفت خوبه ،احتياجي نيست .
وقتي دوباره اصرار كردم گفت :رفقاي من الآن توي جبهه ي گيلان غرب ،توي سرما وسختي هستند .من هم بايد كمي حال آنها را درك كنم
منبع:سلام بر ابراهيم 2ص 227


موضوعات: شهيد
   چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396نظر دهید »

1 ... 9 10 11 12 13 14 ...15 ... 17 ...19 20